English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About | Careers
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (2354 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
to empower somebody to participate U به کسی اجازه شرکت کردن دادن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
take on <idiom> U استخدام کردن،اجازه دادن
to subscribe to a charity U در دادن اعانهای شرکت کردن
see to (something) <idiom> U شرکت کردن یا کاری را انجام دادن
graceful degradation U اجازه دادن به بخشهایی از سیستم برای کار کردن پس از خرابی یک بخش
starting fee U مبلغی که صاحب اسب برای کسب اجازه شرکت در مسابقه شرطبندی می پردازد
consent U اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consenting U اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consented U اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consents U اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
house U 1-روش هجی کردن و ساختار کلمه که توسط شرکت نشر در همه کتابهایش به کار می رود. 2-طرح محصولات شرکت برای معرفی کردن محصولات رقیب به آنها
housed U 1-روش هجی کردن و ساختار کلمه که توسط شرکت نشر در همه کتابهایش به کار می رود. 2-طرح محصولات شرکت برای معرفی کردن محصولات رقیب به آنها
houses U 1-روش هجی کردن و ساختار کلمه که توسط شرکت نشر در همه کتابهایش به کار می رود. 2-طرح محصولات شرکت برای معرفی کردن محصولات رقیب به آنها
conferencing U اتصال چندین کامپیوتر وترمینال به هم برای اجازه دادن به گروهی از کاربران برای ارتباط برقرار کردن
Internet U سیستمی که به چندین کاربر اجازه شرکت در محاوره میدهد که هر کاربر میتواند پیامی بفرستد و متن کاربر بعد را ببیند
permit U اجازه دادن
authorizes U اجازه دادن
authorises U اجازه دادن
have it <idiom> U اجازه دادن
allowances U اجازه دادن
authorising U اجازه دادن
to allow U اجازه دادن
to admit of U اجازه دادن
grant U اجازه دادن
allowance U اجازه دادن
lets U اجازه دادن
authorizing U اجازه دادن
lincense or cence U اجازه دادن
granted U اجازه دادن
letting U اجازه دادن
let U اجازه دادن
grant U اجازه دادن
grants U اجازه دادن
allow U اجازه دادن
suffered U اجازه دادن
suffer U اجازه دادن
go through <idiom> U اجازه دادن
suffers U اجازه دادن
permits U اجازه دادن
take in <idiom> U اجازه دادن
authorize U اجازه دادن
permitting U اجازه دادن
licenses U اجازه رفتن دادن
license U اجازه رفتن دادن
authorisations U اختیاردادن اجازه دادن
authorization U اختیاردادن اجازه دادن
thole U گذاردن اجازه دادن
licences U اجازه رفتن دادن
licence U اجازه رفتن دادن
let in U اجازه دخول دادن
let by U اجازه رد شدن دادن
give out <idiom> U اجازه فرار دادن
enters U اجازه دخول دادن
entered U اجازه دخول دادن
let someone through U اجازه ورود دادن
allows U اجازه دادن ستودن
keep the home fires burning <idiom> U اجازه ادامه دادن
enter U اجازه دخول دادن
keep someone on <idiom> U اجازه همکاری دادن
allow U اجازه دادن ستودن
allowing U اجازه دادن ستودن
to permit oneself U بخود اجازه دادن
licensing U اجازه رفتن دادن
keep the ball rolling <idiom> U اجازه فعالیت دادن
to let in U اجازه دخول دادن
lincense U اجازه یا پروانه یا امتیاز دادن به
to permit somebody something U به کسی اجازه چیزی را دادن
to license a play U اجازه نمایش داستانی را دادن
to give a U اجازه حضوردادن گوش دادن
give oneself up to <idiom> U اجازه خوشی را به کسی دادن
to license a book U اجازه چاپ کتابی را دادن
let out U اجازه بیرون امدن دادن
franking U اجازه عبور دادن مجانا فرستادن
authorising U اجازه دادن برای انجام کاری
frankest U اجازه عبور دادن مجانا فرستادن
authorizing U اجازه دادن برای انجام کاری
franks U اجازه عبور دادن مجانا فرستادن
authorizes U اجازه دادن برای انجام کاری
authorize U اجازه دادن برای انجام کاری
franked U اجازه عبور دادن مجانا فرستادن
authorises U اجازه دادن برای انجام کاری
to let out U اجازه برون امدن دادن اشکارساختن
frank U اجازه عبور دادن مجانا فرستادن
give free rein to <idiom> U اجازه حرکت یا انجام کاری را دادن
franker U اجازه عبور دادن مجانا فرستادن
to let it get to that point U اجازه دادن که به آنجا [موقعیتی] برسد
authorising U اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
authorizes U اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
authorize U اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
authorizing U اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
authorises U اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
campaing U شرکت دادن اسب در یک دوره مسابقه
install U قرار دادن ماشین در شرکت یا کارخانه
installs U قرار دادن ماشین در شرکت یا کارخانه
installing U قرار دادن ماشین در شرکت یا کارخانه
handicaps U مسابقه ارابه رانی با دادن امتیاز از محل شروع به نسبت مسابقه امتیاز دادن به شرکت کنندگان
handicap U مسابقه ارابه رانی با دادن امتیاز از محل شروع به نسبت مسابقه امتیاز دادن به شرکت کنندگان
incorporation U جا دادن ایجاد شخصیت حقوقی برای شرکت
letterheads U مشخصات شرکت که برروی نامههای ان شرکت چاپ شده است
letterhead U مشخصات شرکت که برروی نامههای ان شرکت چاپ شده است
compaq computer corporation U شرکت کامپیوتری کامپک شرکت سازنده انواع گوناگون ریزکامپیوتر سازگار باریزکامپیوتر
finder U واسط کاربر گرافیکی به Macintosh اجازه دادن به کابر به مشاهده فایل ها و شروع برنامههای کاربردی با استفاده از Mouse
flowchart U صفحه پلاستیکی با نشانههای بریده شده موقت برای اجازه دادن به نشانه ها تا به آسانی و به سرعت رسم شوند
flow diagram U صفحه پلاستیکی با نشانههای بریده شده موقت برای اجازه دادن به نشانه ها تا به آسانی و به سرعت رسم شوند
constituent company U شرکت وابسته به شرکت یاشرکتهای دیگر
limited company U شرکت با مسئولیت محدود شرکت سهامی
warranted U اجازه کتبی حکم قانونی تعهد کردن ضمانت کردن کسی
warrant U اجازه کتبی حکم قانونی تعهد کردن ضمانت کردن کسی
warrants U اجازه کتبی حکم قانونی تعهد کردن ضمانت کردن کسی
warranting U اجازه کتبی حکم قانونی تعهد کردن ضمانت کردن کسی
electronic cottage U مفهوم اجازه دادن به کارگران برای اینکه در خانه بمانند و کارها را توسط بکارگیری ترمینالهای کامپیوتر که به یک دفترمرکزی متصل میباشد انجام دهند
flat U برنامه پایگاه داده که به دادههای رابط های اجازه نمیدهند. و فقط اجازه ذخیره داده در یک فایل میدهد
flattest U برنامه پایگاه داده که به دادههای رابط های اجازه نمیدهند. و فقط اجازه ذخیره داده در یک فایل میدهد
exquatur U اجازه اقدام دادن به کنسول منظور اجازهای است که به کنسول داده میشود تا به وفایف خود عمل کند
clearance U اجازه ترخیص اجازه نامه
leave U اجازه مرخصی رها کردن ترک کردن
leaving U اجازه مرخصی رها کردن ترک کردن
to obtain permission U تحصیل اجازه کردن
to pray permission U در خواست اجازه کردن
international finance corporation U شرکت مالی بین المللی شرکت تاسیس شده به وسیله بانک جهانی که هدفش تشویق و ترویج موسسات تولیدی بخش خصوصی درکشورهای توسعه نیافته است
parent company U شرکت مادر شرکت مرکزی
privates U رابط ه تلفن کوچک در شرکتها برای برقراری تماس بین افراد درون شرکت یا شماره گیری با افراد خارج از شرکت
private U رابط ه تلفن کوچک در شرکتها برای برقراری تماس بین افراد درون شرکت یا شماره گیری با افراد خارج از شرکت
partook U شرکت کردن
to play at U شرکت کردن در
take a hand at U شرکت کردن در
contribute U شرکت کردن
participates U شرکت کردن
stand-ins U شرکت کردن
participation U شرکت کردن
partakes U شرکت کردن
stand in U شرکت کردن
stand-in U شرکت کردن
partaking U شرکت کردن
contributing U شرکت کردن
participated U شرکت کردن
participate U شرکت کردن
partake U شرکت کردن
contributed U شرکت کردن
go into U شرکت کردن در
contributes U شرکت کردن
partaken U شرکت کردن
emulation U رفتار یک چاپگر یا کامپیوتر که دقیقاگ مشابه دیگری باشد و به برنامههای مشابه اجازه اجرا و به دادههای مشابه اجازه پردازش می دهند
outsource U به کار گرفتن شرکت دیگر برای مدیریت و تامین شبکه برای شرکت شی
dragger U شرکت کننده در مسابقه اتومبیلرانی سرعت شرکت کننده درمسابقه سرعت موتورسیکلت رانی شرکت کننده در مسابقه قایقرانی سرعت
joins U شرکت کردن در پیوستن
join U شرکت کردن در پیوستن
intercommon U باهم شرکت کردن
take part U دخالت یا شرکت کردن
sit for an examination U در امتحانی شرکت کردن
To sit for an examination. U درامتحان شرکت کردن
to enter into p with another U باکسی شرکت کردن
joined U شرکت کردن در پیوستن
contributing U شرکت کردن در همکاری وکمک کردن
contributes U شرکت کردن در همکاری وکمک کردن
contributed U شرکت کردن در همکاری وکمک کردن
contribute U شرکت کردن در همکاری وکمک کردن
lincense or cence U مرخص کردن اجازه استفاده از چیزی
c U استفاده از سیستم کامپیوتری برای اجازه دادن به کاربران برای ارسال و دریافت پیام از سایر کاربران
partaking U شرکت کردن شریک شدن در
participates U شرکت کردن سهیم شدن
to undergo training U در یک دوره آموزشی شرکت کردن
participate U شرکت کردن سهیم شدن
partakes U شرکت کردن شریک شدن در
partake U شرکت کردن شریک شدن در
partaken U شرکت کردن شریک شدن در
conspiring U درنقشه خیانت شرکت کردن
participated U شرکت کردن سهیم شدن
conspires U درنقشه خیانت شرکت کردن
to ride a race U در اسب دوانی شرکت کردن
conspired U درنقشه خیانت شرکت کردن
conspire U درنقشه خیانت شرکت کردن
to a oneself in U شرکت کردن یاشریک شدن
totake parts in something U در چیزی شرکت یادخالت کردن
prior admission U اجازه پرواز قبلی هوایی اجازه عبور قبلی
to row a race U در مسبابقه کرجی رانی شرکت کردن
pirates U بدون اجازه ناشر یا صاحب حق طبع چاپ کردن
pirated U بدون اجازه ناشر یا صاحب حق طبع چاپ کردن
pirating U بدون اجازه ناشر یا صاحب حق طبع چاپ کردن
pirate U بدون اجازه ناشر یا صاحب حق طبع چاپ کردن
component U اجزای تشکیل دهنده نیروی مسلح شرکت کننده در عملیات جزء یا قطعهای از یک وسیله کامل یکان شرکت کننده در عملیات
components U اجزای تشکیل دهنده نیروی مسلح شرکت کننده در عملیات جزء یا قطعهای از یک وسیله کامل یکان شرکت کننده در عملیات
paperless U شرکت الکترونیکی یا شرکتی که از کامپیوتر و سایر قط عات الکترونیکی برای کارهای شرکت استفاده میکند و از کاغذ استفاده نمیکند
to bar somebody from a competition U شرکت در مسابقه ای را برای کسی ممنوع کردن
to move one's operation offshore U شرکت خود را به خارج [از کشور] منتقل کردن
disciplines U نظم دادن ادب کردن تربیت کردن انضباط دادن
discipline U نظم دادن ادب کردن تربیت کردن انضباط دادن
disciplining U نظم دادن ادب کردن تربیت کردن انضباط دادن
enter into partnership with someone U شرکت کردن شراکت کردن
take part U مداخله کردن شرکت کردن
to call a meeting of the board of directors U برای شرکت در جلسه هیئت مدیره احضار کردن
to go a mumming U در دسته نقاب پوشان و لال بازان شرکت کردن
to go on a picnic U بگردش دسته جمعی رفتن درسوردانگی شرکت کردن
go in for <idiom> U شرکت کردن در،تصمیم گیری برای انجام کاری
billeting U پروانه ورقه رای را ثبت کردن اجازه نامه جا و خوراک صادرکردن
billet U پروانه ورقه رای را ثبت کردن اجازه نامه جا و خوراک صادرکردن
CD E U فرصتی که اجازه ضبط و پاک کردن داده را از دیسک فشرده میدهد
billeted U پروانه ورقه رای را ثبت کردن اجازه نامه جا و خوراک صادرکردن
billets U پروانه ورقه رای را ثبت کردن اجازه نامه جا و خوراک صادرکردن
restricting U محدود کردن چیزی . اجازه ادان به اشخاص مشخص برای دستیابی به داده
restricts U محدود کردن چیزی . اجازه ادان به اشخاص مشخص برای دستیابی به داده
Recent search history Forum search
1Potential
1strong
1To be capable of quoting
1set the record straight
2دلیل قرار دادن no1 بجای number 1
2دلیل قرار دادن no1 بجای number 1
1Arousing
1pedal pamping
1construed
2من نمیتونم از دیکشنری فارسی به انگلیسی استفاده کنم چرا
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com